دلنوشته فاطمه راکعی برای هادی خانیکی
فاطمه راکعی نوشت؛ هادی خانیکی را سال هاست می شناسیم به نیکی، به اخلاص در گفتار و عمل، به مهربانی و فروتنی، با لبخندی همیشه بر لب و آرامشی شگفت در عین آن بی قراری غریب برای تحرک و پویایی.
به گزارش منیبان، یک فعال سیاسی اصلاح طلب نوشت:
تاشدم حلقه به گوش در میخانه ی عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
هادی خانیکی را سال هاست می شناسیم به نیکی، به اخلاص در گفتار و عمل، به مهربانی و فروتنی، با لبخندی همیشه بر لب و آرامشی شگفت در عین آن بی قراری غریب برای تحرک و پویایی...
از ویژگی های فردی اش که بگذریم، همیشه معلم بوده است، معلمی بی لحظه ای توقف و رکود در آموزش و پژوهش و نوجویی و نوگویی... و یگانهای در عرصه ی سیاست، تدبیر و خردورزی؛ و همه می دانیم در عرصه های فرهنگی، هرجا ایده ای و حرکتی درخشان و تازه است، به گونه ای پای او در میان است.
و حالا...مواجهه اش با این درد ناگهان هم تازه و شگفت انگیز است، چون بی شک او به قول سهراب سپهری، خود را به شستن دائم چشم ها و جور دیگر دیدن، عادت داده است. و باز قرار است از او بیاموزیم، حتی در بستر بیماری...
و بالأخره دردهای هادی خانیکی از نوع دردهای قیصر امین پور است، که او هم یگانه ای است در عرصه ی شعر و اندیشه و انسانیت و هر دو، عاشقان میخانه ی عشق، که گویا به همین جرم هر دم از نو غمی را تجربه کرده اند.
و حالا بخشی از دردواره های قیصر امین پور، که در آن از دردهای انسانی و اجتماعی اش می گوید، تقدیم به هادی عزیز و دوست دارانش:
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
«چامه و چکامه» نیستند
تا به رشته ی سخن در آورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
اگر چه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستین شان
مردمی که روی رنگ آستین شان
مردمی که نام های شان
جلد کهنه ی شناسنامه های شان
درد می کند...
با آرزوی بهبودی سریع و کامل دکتر هادی خانیکی