تمام فصلها در من زمستان بود
شهاب طالقانی به بهانهی انتشار نخستین آلبومش گفتگویی انجام داد.
به گزارش منیبان؛ در این ضیافت پرهیاهوی جهان، باید جایی را یافت که بتوان در آن فراتر از مرزهای سکوت زیست. جایی متعلق به درونیات والا و ارجمند انسانی با تمام ویژگیهای ناتمام آن. جایی که احساسات عمیق آدمی در آن کوک میشوند و سرتاسر وجود او را هارمونی شور و آرامش فرا میگیرد. در این گمگشتگی، مقصدی جز موسیقی نمیتوان یافت؛ آن که موهبتی حیاتیست و بشارتی با عنایت به عمیقترین احساسات آدمی. در این راه بیپایان، نوایی برخاسته است از ژرفترین گفتگوی هنرمندانه با روح تنهای انسان، آن هم در زمانهای که بر خورشید هم برف نشسته است.
در این میانه، صدایی روشن که همواره صدای ما را نیز میشنود خوش میدرخشد. هنرمندی که رویارویی با خورشید تاریک اکنون را برای ما میسر ساخته و آتش جانسوز آدمی را تا دم خاکستر میپاید. با شهاب طالقانی، خالق آلبوم «بر خورشید هم برف نشست» به گفتگو نشستیم. او که این احساسات را خوب میشناسد و موسیقی را به جان آدمی پیوند میدهد.
چرا بر خورشید هم برف نشست؟
سالها پیش، شعر «آزادی و تو» از بیژن الهی را خواندم که در آن شعر یکی از مصراعها این بود: «... اما بر خورشید هم برف نشست». بعد از خواندن این مصراع همیشه فکر میکردم که یک قطعهی موسیقی به همین اسم خواهم داشت. اسم آلبوم در ابتدا قرار بود «دیالکتیک زمستانی» باشد، چراکه شکل اولیهی آن، مجموعهی دونوازیهایی بود که حالت گفتگو یا دیالوگ بین دو ساز مختلف را داشت. اما چون پایه و بنیان این گفتگوها را اندیشه شکل میداد، به جای واژهی دیالوگ یا گفتگو، «دیالکتیک» را انتخاب کردم که به معنای گفتگویی است که در جستجوی یافتن حقیقت است. سپس ساختار آلبوم تغییر کرد و از حالت دونوازی بیرون آمد و من آن را دوباره از نو نوشتم. با این تفاوت که در ابتدا اسم قطعات را نوشتم و موسیقی را بنا بر آنها ساختم. یکی از اسمهایی که همیشه مدنظر داشتم «بر خورشید هم برف نشست» بود. البته در ابتدا قرار بود که اسم آلبوم، «تمام فصلها در من زمستان بود» باشد، اما نهایتاً تصمیم گرفتم که اسم قطعهی چهارم را روی آلبوم بگذارم و فکر میکنم که از دو انتخاب قبلی بهتر بود.
پس میتوان گفت که دونوازی مقدمهای شد برای کاری بزرگتر. از پرورش این ایده و زمان شکلگیری آلبوم بگویید.
همانطور که گفتم، ایدهی مجموعه دونوازی در سال 93، دیالوگ موسیقایی من در سبکهای مختلف هنری با ساز دیگری بود. از میان آن ساختهها فقط یکی برای این آلبوم انتخاب شد که کمی متفاوتتر بود و با نام «برف آهسته میبارد» در آغاز آلبوم قرار گرفت. بعد از تغییر این ایده، تصمیم گرفتم که فضای اثر را به سمت موسیقی ارکسترال ببرم. شخصاً موسیقی کلاسیک را بسیار دوست دارم و سابقهی همکاری با ارکسترهای سمفونیک را نیز دارم.
از سال 94 بهطور جدی شروع به نوشتن کارهای ارکسترال کردم و از سال 95 و اوایل سال 96 ایدهی ساختمان کلی اثر شکل گرفته بود و از آن زمان هم دو الی سه سال زمان برد که من جزییات را تکمیل کنم و به این صورت پیش میرفت که هرکاری به اتمام میرسید، ضبط آن نیز انجام میشد و در واقع نوشتن و ضبط این آلبوم شش سال زمان برد.
شنونده با سبکهای مختلفی در آلبوم روبروست و پیوند بزرگی از سنت و مدرنیته دیده میشود. با این اوصاف، آلبوم خود را متعلق به چه سبکی میداند؟
آلبوم سبک مشخصی ندارد. یعنی نمیتوان گفت این موسیقی تلفیقی، مدرن یا سنتی است چون واقعاً خودش هم دغدغهی چنین مسائلی را ندارد.
فضای کار یک فضای شخصی است و من سبکهای مختلف موسیقی را در دورههای مختلف سنی از موسیقی راک وهویمتال گرفته تا کلاسیک و ایرانی و جَز کار کردم.
برای من گونههای مختلف موسیقی همیشه زیبایی و جذابیتهای خودش را داشته است. تمام چیزهایی که در این سالها آموختم وعلاقهمند بودم در این آلبوم وجود دارد به غیر از موسیقی جَز. و در واقع از تمام گونههای مختلف موسیقی یک برداشت شخصی شده و تصور من این است که فضاهای مختلفی در این اثر حتی موسیقی نواحی نیز شنیده میشود.
«برخورشید هم برف نشست» قابلیت این را دارد که به شدت به درونیات آدم نزدیک شود و به نظر من این زمانی اتفاق میافتد که خودش هم برخاسته از درونیات خالق خودش باشد. «بر خورشید هم برف نشست» برای ما از چه چیزی سخن میگوید؟
این اثر بازتاب دورهای از زندگی من است که شاید خیلی دورهی خوب و شادی نبوده باشد. وقتی این موسیقیها را مینوشتم در شرایط روحی خاصی بودم که در نتیجه فضای کار شبیه به درونیات خود من شد.
به هر حال هر اثر هنری که در قالب فضای هنری قرار بگیرد بازتابی از اتفاقاتی است که در جامعه میافتد. هنرمند در فضای پیرامون خود مدام در کنش و واکنش است و در واقع این اثر را میشود واکنشی به محیط پیرامون در نظر گرفت. شرایط بیرونی و درونی همواره مکمل یکدیگرند. وقتی بر خورشید برف بنشیند چیزی جز سرما و تاریکی وجود ندارد. شاید حرف آلبوم همین باشد.
اما در نظر خودم، حرف اصلی آن تنهایی و تنهاشدن است. ما در دورانی زندگی میکنیم که روزبهروز در حال تنهاتر شدن هستیم. تلاش میکنیم که ارتباطاتمان را بیشتر کنیم، مثلاً در فضای مجازی همه ظاهراً در کنار هم هستند اما حقیقت این است که در دنیای واقعی خیلی تنهاییم. وقتی شما جمعها و با هم بودنها را ببینید همه در دنیای مجازی خودشان غرق هستند و آنچه بیشتر مهم است عدد دنبالکنندگان و تعداد پسندیدنها و نظرات و این قبیل چیزهاست. این خودش معنای هرچه تنهاتر ومنزویتر شدن را میدهد و من همیشه این حس را عمیقاً تجربه کردهام. همهی ما حس از دست رفتن عزیزی یا حس جدایی یا مرور خاطرات گذشته را داشتهایم. تمام این احساسات مشترک را هرکس به نحوی شخصی تجربه میکند اما نهایتاً در مرور کردن خاطرهها همگی اشتراک داریم. البته بخشی از این احساسات قابل تعمیم هست مثل این آلبوم که اصل حرفش تنهایی بوده و روایتگر تنهایی است.
برسیم به اسم قطعهها. اسمهایی که خودشان باری از احساسات را بر دوش داشتند. اسامی قطعات بر چه اساسی انتخاب شدند؟
ایدهی اصلی آلبوم از دو شعر سرچشمه میگیرد. یکی شعر «آزادی و تو» از بیژن الهی که اسم آلبوم هم برآمده از آن است و دیگری شعر «این برف را دیگر سرِ باز ایستادن نیست» از احمد شاملو که پیری و تنهایی را به زمستانی تشبیه میکند که گویی پایانی ندارد. تنهایی به این معنا که روندی که جامعه و در واقع محیط پیرامون ما، حتی در سطح جهانی در پیش گرفته، برای آدمهایی مثل من که همهچیز را به سبک گذشته دوست دارند کمی سخت و آزاردهنده کرده است و همهچیز به سمتی پیش میرود که گویی با دنیای درونی ما تفاوت دارد. این سطحی و مبتذل شدن به خصوص برای انسانهایی که به این شرایط تن نمیدهند حس تنهایی ایجاد میکند. من سعی کردم با اسم قطعهها داستان تنهایی و تنها شدن را روایت کنم. تنهاییای که فردی نیست و همهی آدمهایی که به دنبال مسائل عمیقتر هستند آن را احساس میکنند. امروزه تمام هنرها به سمت سطحیشدن و اهمیت بیش از اندازه به سلیقهی مخاطب پیش رفتهاند. من در اسم قطعات سعی کردم این حس را بیشتر تعمیم بدهم و تنهایی را در تمام ابعادش ببینم.
من تنهایی را به معنی اگزیستانسیال کلمه تعبیر کردهام، به این معنا که تنهایی یکی از امکانات هستیِ انسانی است. نهایتاً این تنهاییِ عمیق، از آنِ همهی ما بوده و در هر شرایطی در زندگی باشیم کنار ما حضور دارد. دغدغهی اصلی من در این کار همین بوده است.
میتوانم بگویم ما با یک ادبیات موسیقی مواجه هستیم. جایی که قطعهها هرکدام در جایگاه خود روایتگر داستانی با یک سرچشمهی مشترک هستند.
داستانی که قطعههای آلبوم روایت میکنند، همان داستانی است که تاکنون گفتیم. یعنی از جایی که برف آهسته شروع به باریدن میکند، این همان برف مجازی و استعاریای است که شاملو در شعر خود از آن صحبت میکند. و آن برفی است که در درون ما میبارد، نه در بیرون. و من با نبودن تو قدم میزنم که در واقع این نبودن یک نبودن خیلی محکم و قطعی است؛ یک نبودن نهایی. به این معنا که سهم من از اینجا به بعد دیگر نبودن توست. و بعد از آن، این برف همچنان باز نمیایستد و ادامه دارد و در اوج ناامیدی است که دیگر بر خورشید هم برف مینشیند و تمام این حسها به اوج خودش میرسد.
سپستر یادها و بادها که در واقع مرور خاطرات گذشته است و این یادها و خاطرات را بادها یکی یکی میبرند و در خلال این خاطرات است که اگر شبی از شب های زمستان تو...
و این مسیری است که رو به سمت مرگ میرود و به قول هایدگر، آخرین انتخاب ماست. در فلسفهی اگزیستانسیالیسم و در فلسفهی هایدگر، مرگ هم یکی از انتخابهای انسان است و در واقع آخرین آنها. اما در نگاه من، حتی مرگ هم پایان آن زمستان درونی نیست، چراکه زمستان درونی، یک زمستان فردی و شخصی نیست بلکه یک زمستان درونی جمعی است که همهی ما هرلحظه آن را تجربه میکنیم، به خصوص که در دوران کرونا و شرایط اقتصادی و اجتماعی چندسال اخیر نمود بارزتر و آشکارتری پیدا کرده است.
چه ارتباطی بین سبکهای هنری بهکاررفته در آلبوم وجود دارد؟
حس موردنظر در قطعه برای من در یک فضای خاصی شکل میگرفت. مثلا در یک دونوازی بین سهتار و گیتارالکتریک. یا مثلاً برای بیان خشم بهترین ابزاری که داشتم موسیقی هویمتال بود. من فکر میکنم که در بخشی از گونههای هنری مثل موسیقی ایرانی، امکان بروز کوبندهی خشم وجود ندارد. در نتیجه فکر میکنم که گونههای مختلف موسیقی برای همین وجود دارند و هر کدام برای بیان احساساتی مشخص امکانات فوقالعادهای در اختیار آهنگساز قرار میدهند. به عنوان مثال، حس غم و تنهایی و حزن را هیچ موسیقی دیگری به خوبی موسیقی کلاسیک و ایرانی بیان نمیکند. یا این ارکستر کلاسیک است که میتواند به خوبی حس شکوه را برساند. دلیل این کنار هم نشستنهای گونههای مختلف هنری، احساسات گوناگونی بوده که داشتم و بیان حس درونی من با این گونههای هنری خاص یا سازها پیش رفته است.
نکتهی دیگری را هم میتوانم اضافه کنم که به هرحال یک آهنگساز ایرانی کار را نوشته است و من به عنوان یک آهنگساز ایرانی و فردی برخاسته از دل فرهنگ و سنّت ایرانی، برخی احساسات را تنها با سازهای سنّتی خود میتوانم بیان کنم. بنابراین انتخاب سازها خیلی شخصی، حسی و درونی بوده و هیچگونه اصول و قاعدهای در آن مطرح نیست.
مثلاً در ارکستر کلاسیک این آلبوم، سازهای بادی وجود ندارند. من سازهای زهی آرشهای را برای بیان آنچه در ذهن داشتم کافی میدیدم و این بخش عامدانه از کار حذف شده، چون فکر میکردم که نقش خاصی در بیان حس درونی من ایفا نمیکرده است.
لیست مردانهی نوازندهها جزو اولین مسائلی بود که خیلی به چشم میآمد. چرا از نوازندگان خانم در کارتان دعوت نکردید؟
مسئلهی جنسیت به هیچ عنوان مطرح نبود. تمام مسئلهی من این بود که رنگ صدای ساز نوازنده را دوست داشته باشم و البته انتخاب نوازندگان سازهای زهی با مشورت جناب آقای علی جعفری پویان و دیگر نوازندگان با صدابردار محترم اثر، جناب آقای نوید شاهبیکی انجام میشد. بدون تردید امروز نوازندههای خانم بسیار خوبی در مملکتمان داریم، اما برای من ساز نوازنده و صدای آن بسیار مهمتر از هرچیز دیگری بوده است.
پیشینهی فلسفی شما و نگاهی که به هنر و فلسفه دارید در دیگر آثارتان هم دیده میشود. این رویکرد چه تاثیری روی کار داشت؟
طبیعتاً رویکرد فلسفی باعث میشود که ما تلاش کنیم عمیقتر به مسائل نگاه کنیم. به اعتقاد من اگر در هر هنری بخواهیم احساس یا مفهومی را عمیقتر بیان کنیم، فلسفه به کمک میآید. ضمن اینکه اصلیترین تاثیر فلسفه هم این است که اندیشه را وارد اثر هنری میکند.
ما برای آهنگسازی میتوانیم دو رویکرد داشته باشیم: نخست رویکرد فنی است که من به عنوان آهنگساز با فن آهنگسازی، هارمونی و کنترپوآن قطعهای را مینویسم. اما زمانی هست که من با استفاده از موسیقی سعی در بیان یک مفهوم را دارم. بیان مسئلهی تنهایی ارتباطی به موسیقی ندارد یعنی موسیقی مفهوم را باید از جای دیگری وارد کند و این فقط میتواند نتیجهی ورود تفکر و اندیشه به هنر باشد. نقش فلسفه نه تنها در موسیقی بلکه به طور کلی در هنر این است که مفهوم را وارد هنر میکند و باعث میشود که هنر در کنار این که از اصول هنری تبعیت میکند و به لحاظ زیباشناسی نیز میتوان آن را بررسی نمود، مفهومی را نیز بیان میدارد. یعنی هنر از این منظر به دنبال معناست. اگر اثر هنری جایی معنا پیدا میکند و میکوشد حرفی را بیان کند، باید آن از جایی بیرون از خود به خدمت بگیرد و به نظر من مهمترین جا برای این کار رجوع به تفکر فلسفی است.
گل آفتابگردان طرح جلد آلبوم چه ارتباطی با فضای کار دارد؟
وقتی بر خورشید برف بنشیند اولین اتفاقی که میافتد این است که آتش خورشید به خاکستر تبدیل میشود و طبیعتاً خاکستر بایستی در تمام جهان پخش شود. بهترین چیزی که میتوان خاکستر را روی آن نشان داد گل آفتابگردان است. گلآفتابگردان نماد خورشید است و پژمردگی آن نماد خاموشی خورشید.
در آلبوم دو قطعهی کاملاً متمایز از سایر قطعات دارید.
بله، قطعات ویژه. چنین کاری در همهجای دنیا بسیار رایج است و آهنگسازان جدا از مجموعهای که برای آلبوم خود در نظر گرفتهاند، آثار دیگری که نمیتواند مستقلاً منتشر شود را نیز به آن اضافه میکنند. قطعهی «آواری در من» مربوط به سال 96 و زلزلهی دشت ذهاب کرمانشاه بود. در همان سال که برای کمک به کرمانشاه رفته بودم، به واسطهی فضای سنگینی که در آن شرایط حاکم بود کار را همانجا ساختم و پس از بازگشت به تهران آن را ضبط کردم. اما نواقصی داشت که در آلبوم جبران کردم.
قطعه «یک شِکر بخند» را هم زمانی که در اینترارکستر آقای مشایخی سرپرست بخش سازهای ایرانی بودم نوشتم که با ارکستر اجرا شود اما بنا به دلایلی نشد. این دو قطعه را باید بیرون از مجموعهی «بر خورشید هم برف نشست» در نظر گرفت. فضای آنها با سایر قطعات آلبوم متفاوت است و در واقع این هم بخشی از درون من بوده که به این شکل بیان شده است.
شنیدن قطعات آلبوم، فرم و رنگ ثابتی را به ذهن القا میکند. حس ثبت در تمام قطعات خویشاوندی نزدیکی را میرساند.
طبیعتا آلبوم موسیقی بر پایهی اندیشهی مشخصی شکل گرفته که تنهایی است و در تمام کار حضور دارد و رنگ و حس اصلی آن را شکل میبخشد. اما اتفاقی که افتاده این است که این فضای مشخص در قالب فرمهای مختلفی بیان میشود. ما یک مفهوم تنهایی داریم که در فرمهای مختلفی مثل چهارمضراب، پاورکوردهای موسیقی هویمتال، رقص والس و یا در قالب ارکستر و تکنوازی بیان میشود.
علت وجود یک حس و یک فضا وجود یک مفهوم است و طبیعی است که آن مفهوم به سمت و سوی اثر معنا میبخشد. اثر نمیتواند کلاژی باشد از اتفاقات مختلف، مگر اینکه قطعات یک آلبوم ارتباط مشخصی با هم نداشته باشند و مجموعهای پیوسته را نسازند. ما بعضی وقتها تعریف آلبوم را اشتباه متوجه میشویم. به نظر من آلبوم بایستی یک مجموعهی منسجم باشد.
یکی از بخشهای مهم صحبتهای ما راجع به تنهایی بود. بار تنهایی در این آلبوم روی دوش کدام ساز بود؟
به نظر من وقتی از حس عمیقی مانند تنهایی صحبت میکنیم، نشاندادن این عمق و بیان آن با سازهای بم یا آلتو نشان داده میشود. یعنی گسترههایی همچون آلتو، تِنور سنگین، باریتون و باس. بیشتر فضای این کار هم در گسترهی آلتو به پایین است و ما خیلی وارد فضاهایی مانند سوپرانو نمیشویم، مگر در جاهایی که حس خشم وجود دارد، یا جیغهایی که گیتار الکتریک از سر درد میکشد.
طبیعتاَ سازهایی مثل کمانچه آلتو، ویولنسل، کنترباس و ویولنآلتو سازهایی هستند که بهتر میتوانند در منطقهی بم که عمیقتر است حس مد نظر من را بیان کنند. فضای بم مخصوص فضای تنهایی و خلوت است و صداهای زیر در موسیقی بیشتر برای شادی و هیجان و گفتن حسهای شادمانهتر به کار میروند. حتی در این آلبوم، سازهایی مثل تار و سهتار هم در گسترهی بم خود بهکار گرفته شدهاند.
باز گردیم به مفهوم اصلی اثر. از مقدمهای که برای آلبوم نوشتهاید به نظر میرسد که رویکرد منتقدانهای به فضای اجتماعی و هنری امروز دارید.
مسئلهی نقد در هنر برای من خیلی اهمیت دارد. فکر میکنم که ما به شدت به فضای منتقدانه در جامعه احتیاج داریم. متأسفانه در حوزهی هنر به طور کلی و به ویژه در موسیقی، این ضعف بسیار بیشتر به چشم میخورد.
امروزه مسائل حاشیهای به هنر غلبه کرده و مسائل مادی و شهرت و محبوبیت در فضای مجازی به تولید اثر فاخر ارجحیت پیدا کرده است. تولید آثار ارزشمند به حاشیه رفته و متأسفانه ارزشها نیز رفتهرفته در حال تغییر است. هفت سال پیش که من شروع به ساخت این آلبوم کردم، فضای حاکم بر موسیقی و ارزشهای هنری با امروز بسیار تفاوت داشت. البته در تمام دنیا شرایط همینگونه شده است. به طوری که آلبوم موسیقی و سیدی فیزیکی کمتر میبینیم. اما هنوز برخی آثار بزرگ دنیا هستند که نه تنها به صورت فیزیکی در دسترس قرار میگیرد، بلکه صفحهی گرامافون آنها نیز به بازار عرضه میشود. اثر ارزشمند و مهم را باید با بهترین کیفیتها عرضه کرد تا با تمام جزئیات شنیده شود. فضای موسیقی و جامعه باید به سمتی حرکت کند که همچنان آثار جدی با بهترین کیفیت تولید شود. این خطر احساس میشود که ما به سمتی میرویم که جدی بودن و جدی فکر کردن دیگر ارزش به آن معنای گذشته را ندارد. فیلمهای کوتاه یک دقیقهای اینستاگرام و شبکههای اجتماعی اینچنینی، ما را هرچه بیشتر به سوی تمرکززدایی سوق میدهد. کاری میکند که مخاطبان این شبکهها حوصلهی محتوای بیش از یک دقیقه را نداشته باشند. از سوی دیگر در این فضا هنرمند مجبور است هرچه در چنته دارد ظرف یک دقیقه نشان دهد و کاملاً واضح است که مفاهیم عمیق را نمیتوان اینگونه بیان کرد. فضای مجازی باعث شده که سلیقهی مردم رو به ابتذال برود. بهندرت شما یک اثر هنری درخور توجه میبینید که بیننده را به فکر فرو ببرد یا حتی من را به عنوان کسی که در این حوزه فعالیت میکنم.
فضای مجازی بیش از حد روی مردم و جامعه تاثیرگذار بوده و به نوعی همه غرق در دنیای مجازی شدهاند. البته قابل درک هم هست، به هر حال ما جامعهای هستیم که چندان آزادی بیان و فرصت برای ابراز علنی احساسات روزمرهی خود نداشتهایم. طبیعتاً زوال سلیقه در تمام حوزهها در حال اتفاقافتادن است و مردم هم توقع خاصی از هنر و هنرمند ندارند. هنر بیشتر به منزلهی سرگرمی عرضه میشود و کسانی هم که کار جدی میکنند چندان دیده نمیشوند. حمایتی از سوی تهیهکنندگان هم وجود ندارد. یکی از مسائلی که هنرمند را همیشه در طول تاریخ زنده نگاه میداشته، سرمایهی هنردوستان بوده اما امروزه حمایتی از سوی تهیهکنندگان صورت نمیگیرد. هنر شکل بازاری و سرمایهای به خود گرفته است و دیگر دغدغهی فرهنگ و هنر وجود ندارد. در واقع ما همانطور که آدُرنو زمانی گفته بود، با صنعت فرهنگ و بازار هنر طرف هستیم.
پس در واقع هنرمندان در این روزگار کار خطیری بر عهده دارند.
وظیفه هنرمند داشتن دو رویکرد است. یکی به عنوان هنرمند که باید هنر خود را به آن شکلی که خودش میخواهد ارائه کند. اولین وظیفهی هنرمند همین است که تمام تجربیات زیسته و احساسات درونی خود و جامعه را بیان کند. هنرمند در درجه اول باید خودش را بیان کند و آن چیزی که از محیط پیرامون میگیرد را بازتاب دهد، آن هم به شکلی عمیقتر و باریکاندیشانهتر. در کنار این، هنرمند باید یک سویهی منتقد هم داشته باشد. باید بتواند نگاه انتقادی نه تنها به خود هنر، بلکه به رخدادهای پیرامون خود نیز داشته باشد.
در واقع هنرمند باید در وهلهی اول خودش را پرورش بدهد. راحت شدن فضای دسترسی به هنر هم میتواند در این بحث جا بگیرد؟
این سهولت دسترسی لزوماً بد نیست. در مورد کارهایی که خوب نیستند حق با شماست، اما این که امروزه هر کسی این امکان را دارد که خود را بیان کند الزاماً بد نیست. اما مسئله این است که ما باید فرهنگ نحوهی بیان را داشته باشیم و واضح است که وظیفهی فرهنگسازی بر عهدهی دولت و نهادهای دولتی است. ما نهادهای آموزشی، پرورشی و فرهنگی ضعیفی داریم. باید فرهنگ استفاده از فضای مجازی را بسازیم. این اتفاق البته در آینده اتفاق خواهد افتاد و هر هیجانی روزی فروکش خواهد کرد. فضای مجازی هیجان سنگینی برای جامعهای مثل جامعهی ما بود. جامعهای که در آن، اساساً برقراری ارتباط خود نوعی مسئله است، اتفاق بنیادینی مثل فضای مجازی را دیر و سخت در خود هضم میکند. و این امر بدون مشارکت متولیان فرهنگی اتفاق نمیافتد.
و مهمترین سوال: چرا موسیقی بی کلام؟
به نظر من موسیقی برای این که حرف خود را بزند احتیاجی به کلام ندارد. موسیقی یک مسئله است و کلام هم یک مسئلهی دیگر. ما در فرهنگ و سنت خودمان همواره موسیقی را بر پایه کلام بستهایم. تمام وزن درونی موسیقی ما نیز بر پایهی اوزان عروضی ادبیات ما است. در سنت موسیقی کلاسیک غربی کلام خیلی نقش مهمی ندارد چون این موسیقی است که کلام را رهبری میکند. اما در سنت ما همیشه کلام موسیقی را رهبری کرده و موسیقی بدون کلام یک امر مدرن در موسیقی ما بود که از زمان کلنل وزیری شروع شد و پس از بازگشت ایشان از اروپا کارهای جدیای از جانب ایشان در عرصهی موسیقی بیکلام صورت گرفت. مسئله این است که بایستی به موسیقی، موسیقایی فکر کرد نه شاعرانه. این مسئلهی شاعرانه فکر کردن در موسیقی بحث بسیار مهمی است که از زمان وزیری بسیار مهمتر شد. پیش از آن بیشتر تصنیفها و آواز و در کل خوانندهها مطرح بودند و نوازندهها اهمیت خاصی نداشتند.از زمان کلنل وزیری به بعد موسیقی مهم شد. از دوران شکلگیری مرکز حفظ و اشاعه به بعد نیز استادان بزرگی مثل آقایان علیزاده، لطفی و مشکاتیان آثار بدون کلام مهمی ساختند. این اتفاق نشان داد که موسیقی ما رفتهرفته میتواند از زیر سایهی کلام بیرون آمده و شخصیت مستقل خود را پیدا کند.
کلام و موسیقی در صورت لزوم میتوانند همدیگر را تکمیل کنند. موسیقی به عنوان انتزاعیترین هنر میتواند بدون استفاده از واژگان تمام معنای درونی خود را برساند. موسیقی نباید در حد یک همراهیکنندهی صرف برای کلام و شعر تنزل پیدا کند. من در آلبوم خود استفاده از واژگان را صرفاً به انتخاب نام قطعات محدود کردهام. به این معنا که نام قطعات هرآنچه لازم است را بیان میکند. تمام تلاش من این بوده که حس خود را با اصوات بیان کنم نه با کلمات.
و به نظر من شما این امر را به هنرمندانهترین شکل ممکن به انجام رساندید. تمام احساسات درون کار منتقل کنندهی والاترین درونیات انسان است و میتوان گفت آلبومی منحصر به فرد است. ممنونم از شما که مجال گفتگویی ارزشمند را در اختیار ما قرار دادید.
من هم از شما بسیار متشکرم. سطح گفتگو خیلی خوب و بالا بود و امیدوارم شنوندگان از شنیدن آلبوم لذت ببرند.
آلبوم«بر خورشید هم برف نشست» در حال حاضر از سایت بیپتونز قابل خریدن و در دسترس بوده و نسخهی فیزیکی آن هم تا روزهای آینده در بازار برای شنوندگان عرضه خواهد شد. در کنار پخش داخلی، این اثر پخش بینالمللی نیز خواهد داشت.