برای کاپیتان دوستداشتنی تیم ملی/تو مثل شاهزادهها هستی!
علیرضا جهانبخش خالق یکی از خاص ترین لحظه های فوتبال ایران در تاریخ شد.
به گزارش منیبان؛ ما کجا ایستاده ایم؟ در همان نقطه تکراری. باز هم رویاهایمان در حال پرپر شدن است و انگار این طلسم لعنتی شکسته نمی شود. سکوت هایی بلند تر از فریاد، چرا همان اتفاق تکراری؟ یادمان رفته همیشه نیمه دومی وجود دارد. شاید همه چیز عوض شود، چون امید آخرین چیزی است که می میرد! آخرش با خوشی تمام شد...دل گرم و عرق سرد. برای کامل کردن توازنی که آرام آرام در حال شکل گرفتن است، به چنین چیزهایی نیاز داریم. یک شوک، یک جرقه، برای آغازی دوباره، برای پایانی خوش. به جای همه آیه های یاس، به جای همه جمله هایی که می خواهند در ذوق شهر بزنند، شادی های گل دیروز را برای خودمان برمی داریم؛ دست ها روی گوش ها، صدایی نیست که بگوید نمی توانی و آنها از تو بهتر هستند! دیروز برای فراموش نکردن بود، برای اینکه یادمان باشد می توانیم شاخ غول را بشکنیم، برای اینکه بچه همسایه همیشه از ما بهتر نباشد و آخر تمام بحث ها به همان جمله مامان باباها در بچگی ختم شود؛ فلانی را ببین، کمی از او یاد بگیر!
علیرضا جهانبخش به قول امیلیجین برونته در کتاب بلندی های بادگیر، همان شاهزاده در لباس مبدل است. درست جایی که فکرش را نمی کنید، وارد می شود و قصه را عوض می کند. مثل اکت های شهاب حسینی خارج از فیلمنامه یا قیچی برگردان رونالدو، درست جایی که کسی فکرش را نمی کند باید قهرمان باشید. البته برای قهرمان بودن نه نیاز به شنل است، نه قدرت ماورایی، همین که دل شیر داشته باشید، نصف راه را رفته اید. برای ثبت در تاریخ، یک لحظه ماندگار کافی است حتی اگر خودتان مقصر آتش سوزی باشید، با نجات یک بچه کوچک، قهرمان می شوید.دیروز همه گفتند، مادر علیرضا در استادیوم بود و خب، جهان طاقت اشک ریختن مادر را ندارد. همه کائنات باید دست به دست هم بدهند تا لبخند جای اشک باشد. به پشت سر نگاه می کند، همه بازیکنان چشم به او دارند، به سکوها نگاه می کند و چشم های خیره تماشاگران را می بیند و یادش می آید بسیاری هم او را از قاب تلویزیون تماشا می کنند. یک ضربه تا نابودی یا پیروزی. این درست همان جایی است که یا دوستت خواهند داشت و یا همه از تو متنفر می شوند. دل شیر و گل؛ تمام شد، جهان با من برقص!