چون همسرم به خودش نمی‌رسید ومدام سرش به کارهای خانه و بچه‌داری گرم بود به خودم اجازه دادم با زن همسایه که مطلقه بود در خفا رابطه برقرار کنم. وقتی همسرم پی به این رابطه برد زندگی به کامم تلخ شد و حالا من مانده‌ام با دو فرزندم که نمی‌دانم چه کار کنم.

به گزارش منیبان به نقل از برترین ها، چون همسرم به خودش نمی‌رسید ومدام سرش به کارهای خانه و بچه‌داری گرم بود به خودم اجازه دادم با زن همسایه که مطلقه بود در خفا رابطه برقرار کنم. وقتی همسرم پی به این رابطه برد زندگی به کامم تلخ شد و حالا من مانده‌ام با دو فرزندم که نمی‌دانم چه کار کنم.

می‌گوید ۲۰ سال پیش با زنم ازدواج کردم که ثمره‌اش ۲ فرزند، یک دختر و یک پسر است، اوایل زندگی‌مان روابط من و همسرم کمی بهتر بود ولی رفته رفته این روابط به سردی گرایید. همسرم خیلی به سر و وضع خود رسیدگی نمی‌کرد و خیلی شلخته و نامرتب بود، بیشتر وقتش را صرف بچه‌ها می‌کرد درحالی که من دوست داشتم به خودش هم برسد و بوی خوش بدهد ولی متأسفانه او به سر و وضع خود توجهی نداشت. طی روز اصلاً با هم صحبت نمی‌کردیم و از نظر روابط عاطفی و زناشویی هم رابطه خوبی نداشتیم. همیشه سر هر چیزی بحث و مشاجره داشتیم.

پیشنهاد ویژه

یک مغازه اجاره‌ای پوشاک با دوستم داشتم و در آنجا کار می‌کردم، ولی متأسفانه ورشکست و بیکار شدم، بخاطر همین اوضاع مالی‌ام به هم خورد. یک سالی بود که سر خرج و مخارج هم با همسرم مشاجره داشتیم. اوضاع روز به روز بد و بدتر می‌شد. در همین دوران با خانمی که در همسایگی ما زندگی می‌کرد و با ما رفت و آمد داشت و به تازگی از شوهرش جدا شده بود و یک فرزند داشت، رابطه عاطفی پیدا کردم و بعد از چندین ماه ارتباط و وابستگی، روابط پنهانی ما ادامه پیدا کرد و از نظر روحی و روانی در کنار او آرامش پیدا می‌کردم.

یک سالی بود که اعتیاد به مصرف تریاک هم پیدا کرده بودم ولی وقتی به خانه ناهید همان زن همسایه می‌رفتم از هر نظر تأمین می‌شدم حتی برای کشیدن مواد هم در خانه او مشکلی نداشتم، تازه شرایط را هم برایم فراهم می‌کرد، اوضاع با همسرم اصلاً خوب نبود ولی رابطه‌ام با ناهید خوب پیش می‌رفت تا اینکه بعد از یک سال و نیم رابطه، یک روز همسرم که به گفته خودش چند وقتی بود به من شک کرده بود با دیدن پیام ناهید در گوشی‌ام متوجه رابطه ما شد و گویا با او تماس گرفته و متوجه شده بود که ناهید همان زن همسایه نزدیک ما است که به خانه ما رفت و آمد می‌کند. بنابراین به در خانه او رفت و داد و بیداد کرد و تقریباً با همه کسانی که می‌شناخت مسأله را در میان گذاشت و بعد از کلی مشاجره و زد و خورد از من شکایت کرد. حالا من مانده‌ام و دو فرزندم و نمی‌دانم برای نجات از مخمصه‌ای که گرفتارش شدم چه کار باید کنم.

حال و روز همسر

فریبا زن ۴۰ساله‌ای که صورتش بیشتراز سنش نشان می‌داد در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود، مقابل میز مددکاری نشست. او که پی به خیانت همسرش برده بود، گفت: کاش تمام این ماجراها خواب باشد هنوز باورم نمی‌شود که همسرم به من خیانت کرده است.

من باهرسختی که بود در کنار همسرم بودم چه روزها وشب‌هایی را که به خاطر بی‌پولی و رفتارهای بد صاحبخانه که اجاره‌اش عقب افتاده بود تحمل کرده بودم. بیشتر اوقات با بافتن لیف و اسکاج سعی می‌کردم نیازهای فرزندانم را تأمین کنم چون آینده آنها از هرچیزی در دنیا برایم مهم‌تر بود حتی نمی‌توانستم برای خودم چیزی بخرم. درآمد شوهرم بسیار کم بود وبعد ازمدتی هم که بیکار شد دیگر فشار زیادی برمن وارد شد؛ مجبور بودم حتی، شب‌ها هم بیدار باشم تا بافتنی‌ها را آماده کنم. سفارش می‌گرفتم و در ازای آن به من پول می‌دادند. در این روزها و شب‌ها که من به سختی مایحتاج زندگی را تهیه می‌کردم، شوهرم شروع به مصرف مواد کرد. این وضع برایم بسیار غیرقابل تحمل شده بود برای همین مدام باهم مشاجره داشتیم بعضی اوقات شوهرم ناپدید می‌شد و می‌گفت رفته است پیش دوستانش اما احساس زنانه‌ام به من می‌گفت که او وارد یک رابطه شده که پس ازمدتی پیام‌های زن همسایه را درگوشی شوهرم دیدم. ناهید چند سالی بود که همسایه ما بود، می‌گفت به خاطر مشکلاتی که با شوهرش داشت از او جدا شده است. بعضی وقت‌ها به خانه ما می‌آمد و پسر کوچکش با پسرم بازی می‌کرد. هیچ وقت فکرش را هم نمی‌کردم زنی که همسرم با او رابطه دارد همین ناهید باشد.

وقتی ماجرا را فهمیدم انگار تمام بدنم در شوک فرو رفت، نمی‌توانستم درک کنم که چرا شوهرم به من خیانت کرده است. من با تمام سختی‌ها به زندگی چسبیدم و درحال تلاش برای امرار معاش هستم. این زن انگشتانش را که به دلیل بافتن با قلاب و میل بافتنی تاول زده بود به مددکار نشان داد و گفت: آیا این انگشتان مستحق خیانت بود؟ من هرگز نمی‌توانم این نامردی بزرگ را که شوهرم درحقم کرده است، ببخشم. او درحال اشک ریختن، عکس‌های روزهای جوانی‌اش رانشان داد و گفت: من به خاطر فشارهای زندگی به این حال و روز درآمده‌ام. هیچ وقت فرصت نکردم به خودم برسم چون زندگی فرزندانم و تأمین نیازهای آنها برایم در اولویت بود...

کدخبر: 167801 تاریخ انتشار