- آرشیو اخبار 1
- اجتماعی 2
پارتی شبانه زندگیم را به باد داد و از خود بی خود شدم و ناگهان...!
دکترای زبان فرانسه و جزو استادان برتر دانشگاه در این رشته بودم اما شرکت در یک پارتی شبانه سرنوشت مرا به گونهای تغییر داد که همه ثروت، اعتبار و شغلم را از دست دادم.
به گزارش منیبان همشهری نوشت: مرد 48 سالهای است که در عملیات ضربتی و گسترده نیروهای کلانتری شهید نواب صفوی مشهد و در راستای مقابله با سرقتهای سریالی از خودروها دستگیر شده بود، اگرچه ظاهری ژولیده و تاسفبار داشت، وقتی برای گفتگو با دیگر سارقان و معتادانی که به همراه وی دستگیر شده بودند زبان میگشود، بسیار عالمانه و باادب سخن میگفت.
برای دقایقی به جملات ادیبانه و تامل برانگیز او خیره شده بودم که گفت: د یگر از این زندگی فلاکتبار خسته شدهام و میخواهم به زندگی گذشتهام بازگردم؛ روزهایی که در دانشگاه تدریس میکردم و به آن مهمانی شیطانی نرفته بودم!
جمله آخر این دزد میانسال که خود را استاد دانشگاه معرفی میکرد، تکانم داد. او را به اتاق مددکاری دعوت کردم و اینگونه بود که جلال درباره سرگذشت تلخ خود گفت: پدرم وضعیت مالی خوبی داشت و من و 2 خواهر بزرگ ترم در رفاه و آسایش روزگار میگذراندیم. خواهرانم برای ادامه تحصیل به خارج از کشور رفتند و به همراه همسرانشان در کشورهای اروپایی ماندگار شدند. البته مدتی بعد پدر و مادرم نیز به آنها پیوستند، ولی هر از گاهی برای دیدن من به ایران میآمدند.
در این شرایط من هم ادامه تحصیل دادم و چون برای دیدار خواهرانم در زمان تعطیلی مدارس به فرانسه میرفتم، زبان فرانسه را بهخوبی آموختم و به همین دلیل هم در رشته مترجمی زبان فرانسه در دانشگاه تا مقطع دکترا ادامه تحصیل دادم. هیچ نگرانیای درباره هزینهها و مخارج زندگیم هم نداشتم چراکه پدرم یک واحد آپارتمانی بزرگ و خودروهای گرانقیمت خارجی برایم خریداری کرده بود.
آن زمان در منطقه مرفهنشین شهر (بولوار سجاد) زندگی میکردم و در دانشگاه هم به تدریس مشغول بودم به طوری که از استادان برتر دانشگاه شناخته میشدم. در همین روزها با دختری از بستگانم ازدواج کردم و روزهای شیرینی را سپری میکردم تا اینکه به طور اتفاقی یکی از دوستان دوره دبیرستانم را دیدم.
علی بعد از ترک تحصیل بنگاهدار بود و در زمینه خرید و فروش املاک فعالیت میکرد. آن شب در حالی که از دیدن علی بهشدت خوشحال بودم. او مرا به یک دورهمی شبانه دعوت کرد. من هم به خاطر موقعیت شغلیای که داشتم، حتی به همسرم چیزی نگفتم و بدون اطلاع دیگران شب به نشانی محل پارتی حرکت کردم که در یکی از ویلاهای اطراف مشهد بود.
آنجا در حالی بساط مصرف شیشه و هرویین پهن شد که برخی از مهمانان با زنان غریبه حضور داشتند. اگرچه ابتدا در برابر تعارف مصرف شیشه مقاومت کردم، ولی خیلی زود با اصرارهای علی که با یک بار مصرف معتاد نمیشوی و به ما ضدحال نزن، کوتاه آمدم و برای اولین بار لب به مواد مخدر صنعتی زدم و اینگونه مسیر زندگیم تغییر کرد چراکه بعد از گذشت چند ماه زمانی به خود آمدم که دیگر یک معتاد حرفهای بودم.
در آن پارتی با زن جوانی هم آشنا شدم که مدعی بود جنس (شیشه) خوبی دارد و هر وقت تماس بگیرم، خودش پنهانی برایم مواد میآورد و موارد دیگری که از بیان آن شرم دارم.
مدتی بعد در حالی همسرم متوجه اعتیادم شد که من دیگر مدام از دانشگاه به بهانههای مختلف غیبت میکردم و به همین دلیل هم خیلی زود مرا اخراج کردند. هنوز هم نمیفهمیدم که در مسیر تباهی قرار گرفتهام تا حدی که حساب بانکیم خالی شد و من برای تهیه مواد مخدر به فروش لوازم منزل رو آوردم. وقتی با اعتراض همسرم روبهرو میشدم، چاقو میکشیدم و او را کتک میزدم. دست خودم نبود، خماری شدید و تاثیر مواد مخدر روانگردان کاری با من کرد که حتی به دختر کوچکم نیز رحم نمیکردم و او را هم زیر مشت و لگد میگرفتم.
شیما بارها تلاش کرد مرا از این وضعیت فلاکتبار نجات دهد، اما فایدهای نداشت تا اینکه بالاخره او دخترم را به آغوش گرفت و به منزل پدرش پناه برد. بعد هم تقاضای طلاق داد و من هم مجبور شدم سند بیامو گرانقیمت را به جای مهریهاش به نام او بزنم. حالا فقط واحد آپارتمانی برایم مانده بود که روزی علی زیر پایم نشست که آن را بفروشم تا او برایم منزلی کوچک در حاشیه شهر خریداری کند.
بالاخره هم او و دوستانش منزلم را به نصف قیمت از چنگم درآوردند و من دیگر نتوانستم منزلی برای خودم بخرم. این در حالی بود که مصرف مواد مخدر من از روزی 30 هزار تومان به روزی یک میلیون تومان افزایش یافته بود و من همه پولها را دود کرده بودم. دیگر حتی توان خرید نان خالی را هم نداشتم. این بود که به زندگی در پارکها و زیر پلها رو آوردم و به قول معروف کارتنخواب شدم.
آنجا بود که با پیشنهاد دیگر معتادان به سرقت قطعات و محتویات خودروها پرداختم تا هزینههای اعتیادم را تامین کنم. پدر و مادرم نیز وقتی ماجرای اعتیاد و طلاق مرا شنیدند، دیگر سراغی از من نگرفتند و اینگونه از تدریس در دانشگاه به این زندگی وحشتناک رسیدم.
با توجه به ماجرای تکاندهنده این دزد 48 ساله، تحقیقات عوامل تجسس برای کشف سرقتهای احتمالی دیگر وی در حالی آغاز شد که با دستور ویژه سرهنگ علی ابراهیمیان (رئیس کلانتری شهید نواب صفوی) بررسیهای قانونی برای نجات وی از چنگ اعتیاد نیز ادامه یافت.