نوعروس به شوهرش در دوران سربازی خیانت کرد.

به گزارش منیبان؛ بارش باران و باد سرد پاییزی تنها عاملی بود که آن روز حیاط دادگاه خانواده را از حضور زوج‌هایی که برای جدایی آمده بودند خلوت کرده و باعث شده بود آنها به داخل راهروها و پشت در اتاق قضات پناه ببرند.

اما طبقه سوم دادگاه آن روز بسیار شلوغ‌تر از سایر طبقات بود و در میان مراجعه کنندگان زوج کم سن و سالی که رفتار و حرکات‌شان بسیار کودکانه بود توجهم را جلب کرد.

پیشنهاد ویژه

می خواستم جلو بروم و بپرسم چرا به دادگاه آمده‌اند که منشی یکی از شعبه‌ها اسم آنها را صدا کرد و هر دو به داخل اتاق قاضی رفتند. من هم از روی کنجکاوی به دنبالشان وارد اتاق شدم. با منشی دادگاه که مرا می‌شناخت سلام و احوالپرسی کردم و منتظر شروع جلسه رسیدگی شدم.

 قاضی که در حال مطالعه پرونده این زوج بود پس از چند دقیقه سربلند کرد و با تعجب به پسر جوان گفت: واقعاً به خاطر همین موضوع دادخواست طلاق داده‌ای؟

پسر جوان که کیانوش نام داشت و 22 ساله بود با قاطعیت گفت: بله جناب قاضی مگر دروغ موضوع کوچک و بی‌اهمیتی است؟ برای من و خانواده‌ام خیلی مهم بوده و هست، قاضی گفت: خوب توضیح بده ببینم ماجرا از کجا شروع شد.

کیانوش با نگاهی به همسرش مژگان گفت: ما از کودکی همسایه بودیم و کم کم به هم علاقه‌مند شدیم. وقتی می‌خواستم به سربازی بروم به مژگان گفتم که او را دوست دارم و می‌خواهم با او ازدواج کنم او هم قبول کرد و من به خدمت رفتم البته در این مدت کم و بیش با هم در تماس بودیم وقتی سربازی‌ام تمام شد به خواستگاری رفتیم و عقد کردیم و در کمتر از ۴ ماه به اصرار خانواده مژگان عروسی گرفتیم و زیر یک سقف زندگی مشترک‌مان آغاز شد. اما حالا متوجه شدم در زمانی که من سرباز بودم مژگان با مرد دیگری نامزد کرده اما به هم خورده است.

قاضی رو به مژگان کرد و گفت دخترم چرا نگفتی که قبلاً نامزد داشتی؟ مژگان گفت آن مدتی که کیانوش خدمت سربازی بود برایم خواستگار آمد و من به اصرار خانواده‌ام با او نامزد کردم اما خیلی زود نامزدی به هم خورد و من به کیانوش نگفتم چون اصلاً مهم نبود. فکر کردم گفتنش بیشتر از نگفتنش به او آسیب می‌زند. اما الان او مرا به خیانت متهم می‌کند و می‌گوید به من اعتماد ندارد.

کیانوش گفت: اگر همسرم به من می‌گفت شاید راحت‌تر با این موضوع کنار می‌آمدم تا اینکه در یک جمع مردانه ناگهان از زبان نامزد سابقش بشنوم که به من بگوید همسرت قبلاً نامزد من بوده است. باور کنید جناب قاضی آن لحظه دلم می‌خواست زمین دهان باز کند و مرا ببلعد تا آنقدر خجالت نکشم. بدتر از همه اینکه وقتی از خود مژگان پرسیدم این موضوع را تأیید کرد و من بیشتر عصبانی شدم.

 من حالا به او به چشم یک زن خیانتکار نگاه می‌کنم چرا که او قبل از رفتن من به سربازی قول داده بود منتظر بماند تا من برگردم و با هم ازدواج کنیم.

مژگان هم با ناراحتی گفت: من خیانتکار نیستم این قول بین من و تو بود، خانواده‌ام که نمی‌دانستند ما با هم قول و قرار گذاشته‌ایم اصلاً می‌خواستی قبل از رفتن به سربازی به خواستگاری‌ام بیایی تا نامزد کنیم و خانواده‌هایمان در جریان باشند. وقتی برایم خواستگار آمد و همه شرایطش از نظر خانواده‌ام خوب بود، نتوانستم جواب رد بدهم با این حال بعد از نامزدی دنبال بهانه‌ای بودم تا این نامزدی را به هم بزنم آن هم به خاطر تو که البته همین کار را هم کردم حالا این به جای قدردانی و تشکر از من است که مرا به خیانت متهم می‌کنی؟

وقتی قاضی دعوای این زوج را دید با تحکم از آنها خواست تا آرام باشند و سکوت کنند.

کیانوش با نگاهی به حلقه درون دستش گفت: آقای قاضی من نمی‌توانم با این زن زندگی کنم خدا می‌داند از وقتی فهمیدم حتی یک شب خواب راحت نداشتم. من به مژگان اعتماد ندارم مدام فکر می‌کنم او در مورد بقیه مسائل زندگی هم به من دروغ گفته و پنهانکاری کرده است.

مژگان نیز رو به قاضی کرد و گفت: از وقتی این ماجرا فاش شده کیانوش دیگر اجازه نمی‌دهد پایم را از خانه بیرون بگذارم. ارتباطم را با تمام دوستانم قطع کرده و می‌گوید حق نداری با دوستانت بیرون بروی. مگر من زندانی او هستم؟

کیانوش که از شنیدن این حرف‌ها عصبانی شده بود، گفت: من برای طلاق به اینجا آمده‌ام و نمی‌خواهم تسلیم خواسته‌های این زن بشوم.

قاضی که از لجبازی این زوج خسته شده بود، گفت: بیایید صورتجلسه را امضا کنید هنوز برای طلاق زود است شما باید یک ماه مداوم و مستمر به کلاس‌های مشاوره بروید بعدش اگر نتیجه مناسبی حاصل نشد حکم طلاق را صادر می‌کنم.

کدخبر: 57552 تاریخ انتشار