عشق خیابان زن مطلقه با چاقو به جانش افتاد!
در 27 سالگی زمانی که برای پیگیری پرونده طلاق به دادگاه میرفتم، روزی سوار یک خودروی سمند شدم که مقابلم ترمز زده بود. راننده جوان خودرو با چرب زبانی و خوش اخلاقی اعتماد مرا جلب کرد.
به گزارش منیبان؛ از سایه خودم هم وحشت دارم. با ترس و لرز در کوچه و خیابان قدم برمیدارم چرا که میترسم آن نامرد با چاقو به سراغم بیاید و آبروریزی به بار بیاورد. کاش هیچگاه وارد رابطهای نمیشدم که...
زن 33 ساله با بیان اینکه به سختی از چنگ مرد زورگو فرار کردم و به قانون پناه آوردم، درباره سرگذشت تلخ خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: شش سال پیش مسیر دادگاه و پاسگاه را در پیش گرفتم تا به هر طریق ممکن از شوهرم طلاق بگیرم. من و «سلیمان» سه سال بود که ازدواج کرده بودیم اما بعد از آن که وارد زندگی مشترک شدیم تازه فهمیدم که او به موادمخدر اعتیاد دارد به همین دلیل اختلافات ما شروع شد و دیگر نتوانستم به زندگی با یک مرد معتاد ادامه بدهم چرا که میدانستم فقط جوانیام از بین خواهد رفت و این زندگی مشترک فرجامی نخواهد داشت.
خلاصه در 27 سالگی زمانی که برای پیگیری پرونده طلاق به دادگاه میرفتم، روزی سوار یک خودروی سمند شدم که مقابلم ترمز زده بود. راننده جوان خودرو که خود را سلیم معرفی میکرد، مدعی شد بنگاه خرید و فروش املاک دارد و مسافرکشی نمیکند. او آن روز چنان با چرب زبانی و خوش اخلاقی اعتماد مرا جلب کرد که من هم سفره دلم را گشودم و سیر تا پیاز زندگیام را برایش بازگو کردم. از آن روز به بعد برای رفتن به دادگاه همواره با سلیم تماس میگرفتم و او هم بدون آن که پولی از من بگیرد، مرا به مقصدم میرساند.
زمانی که موفق شدم از سلیمان طلاق بگیرم، خیلی خوشحال بودم چرا که احساس میکردم سلیم به درد دلهایم گوش میکند و کمبود محبت نخواهم داشت. او جوانی مجرد بود و در میان همین معاشرتها به من ابراز علاقه کرد. من هم که فکر میکردم او فرشته نجات من است، ماجرا را با خانوادهام در میان گذاشتم اما پدرم گفت: اگر قصد ازدواج با تو را دارد ما حرفی نداریم اما باز هم خوب تحقیق کن تا دوباره فریب نخوری ولی در حالی سلیم اصرار به ازواج موقت داشت که من نمیتوانستم پیشنهاد او را بپذیرم در نهایت آخرین حرفم را با او زدم و گفتم یا باید ازدواج دایم بکنیم یا به همین شکل روابط دوستانه داشته باشیم. او هم که قصد ازدواج با مرا نداشت حتی حاضر نبود مرا به خانوادهاش معرفی کند، به همین دلیل ماجرای ازدواج من و او به فراموشی سپرده شد ولی ارتباط ما با یکدیگر همچنان ادامه داشت تا اینکه روزی سلیم از من خواست پولهایی را که پسانداز کردهام برای خرید و فروش منزل در اختیارش بگذارم و او هم سود خوبی به من پرداخت کند. من هم همه سرمایه و مهریهای را که از همسر سابقم گرفته بودم، به سلیم دادم ولی بعد از گذشت مدتی متوجه شدم سلیم جوانی مشروبخوار و به قول معروف دایمالخمر است. خیلی ترسیدم چرا که یک بار وقتی داخل خودروی سلیم بطری مشروبات الکلی را دیدم و موضوع را به خواهرم گفتم او به من تاکید کرد که اینگونه افراد تعادل روحی و روانی ندارند و من باید خیلی مراقب باشم! حالا به درستی به نصیحتهای خواهرم رسیده بودم و سعی میکردم با هر ترفندی پولهایم را از سلیم پس بگیرم. خلاصه به او گفتم قصد خرید سکه دارم و پولم را میخواهم! اما سلیم برافروخته شد و با تهمتهای زشت و ناروا فریاد میزد حتما جوان دیگری را زیر سر داری ولی مطمئن باش من نمیگذارم آب خوش از گلویت پایین برود! با آنکه خیلی از رفتارهای زننده و توهینآمیز سلیم ترسیده بودم اما سعی میکردم خودم را کنترل کنم تا متوجه ترس من نشود، در همین هنگام فریاد زد فردا همه هدایایی را که برایت خریدهام بیاور تا پولهایت را پس بدهم.
روز بعد با ترس و نگرانی همه هدایا را برداشتم و به محل قرار رفتم ولی او که به خاطر مصرف مشروبات الکلی حال طبیعی نداشت و چاقوی کوچکی را در دست میفشرد از خودرو بیرون آمد و یک برگ چک را به سمت من پرت کرد. وقتی همه هدایا و کادوها را در صندوق عقب خودرواش ریخت ناگهان تیغه چاقو را زیر گلویم گذاشت و فریاد زد اگر روزی تو را با کسی ببینم شکم هر دوی شما را سفره میکنم! هیچ وقت به این جمله من شک نکن. در حالی که وحشت سراسر وجودم را فرا گرفته بود و پاهایم میلرزید از چنگش گریختم ولی اکنون از سایه خودم هم میترسم و جرئت ندارم حتی با پدرم بیرون بروم چرا که میترسم سلیم با تعقیب من حادثه وحشتناکی را رقم بزند. به خاطر برخی اشتباهات در زندگی، امنیت و آسایش خودم را از دست دادم و درحالی که فکر میکردم از دست شوهر معتادم راحت شدهام، گیر موجودی دیوانه افتادم و... .