شوهرم من را با برادرش تنها گذاشت و لحظه ای نگذشته بود که برادر شوهرم...!
اولین بچهاش را در سن ۱۴ سالگی، یک فروردین ماه ۹۳ به دنیا آورد و دومی را ۲۸ فروردین ماه ۹۴، اما با فلج مغزی؛ نه راه میرود و نه صحبت میکند.
به گزارش منیبان به نقل از چمدون، زندگی در برخی از شهرهای مرزی، رنگ و رنج دیگری دارد. زندگی در این شهرها به این صورت است که مردانی از آن سوی مرز به داخل کشور میآیند، دخترانی را انتخاب میکنند، یا آنها را به قیمتی میخرند یا با آنها ازدواج میکنند و بعد از مدتی که اوضاع اقتصادی کشور به هم میریزد آن دختران را رها میکنند و به کشور خود باز میگردند. این معضل در برخی استانهای شرقی، خاصه در خراسان و سیستانوبلوچستان بسیار به چشم میآید. در غرب کشور نیز از استانهای غربی با این پدیده روبهرو هستند. اما در خراسان و مشهد که مردان افغانی نمود بسیاری دارند و محلههایی را به علت ازدیاد در اختیار گرفتهاند این موضوع امروزه به یک معضل مهم تبدیل شده است. آنان که در مشهد و خراسان هستند با پدیده «زنان رها شده» آشنا هستند. دخترانی که به دلایلهای مالی خانواده یا مسائل دیگر با جوان یا مردی افغانستانی که از او بزرگتر است ازدواج میکنند، بچهدار میشوند و بعد ناگهان یک روز که از خواب بیدار میشوند، از شوهرشان خبری نیست. او رفته است. به کشورش افغانستان بازگشته و خانه و خانواده را رها کرده است. حالا این زنان، این دختران بخت برگشته باید با بچهای در بغل و بچهای دیگر در دست، زندگی جدیدی را بدون خانه و سرپناه آغاز کنند.
تعداد زنان ایرانی که با مردان افغان در سن کم ازدواج کرده و در نهایت این مردان آنها را همراه با بچه رها کرده و به افغانستان بازگشتهاند، رو به افزایش است. تمام آنها شرایط زندگی بسیار بدی داشته و توانایی مدیریت هزینههای زندگیشان را ندارند. با داشتن یک یا دو بچه که در مواردی بیماریهای شدید نیز دارند، نمیتوانند ازدواج موفقی داشته باشند. یکی شغلش جمعآوری ضایعات است و دیگری خانههای مردم را تمیز میکند با این وجود، اما باز هم توان تهیه غذا یا پرداخت اجاره خانه را ندارد و از همسر رفته هم خبری نیست. در برخی موارد نیز مرد با تهدید، زن را وادار به طلاق کرده است، تازه اگر بچهها را برای فروش از مادر نگیرند. با تعدادی از آنها درباره شرایطشان گفتگو کردیم. البته پیدا کردن افرادی که حاضر شوند درباره شرایطشان صحبت کنند، بسیار کم بود و با پیگیریهای زیاد توانستیم دو نفر را راضی برای تشریح آنچه بر آنها گذشته، کنیم.
اولی زنی به نام «آمنه» است؛ ۱۰ ساله بوده که پدر معتادش او را به یک مرد افغان در ازای پول میفروشد و راهی مشهد میشود. اولین بچهاش را در سن ۱۴ سالگی، یک فروردین ماه ۹۳ به دنیا آورد و دومی را ۲۸ فروردین ماه ۹۴، اما با فلج مغزی؛ نه راه میرود و نه صحبت میکند. در یک خانه همراه با برادر شوهری که او را بارها و بارها تهدید میکند که باید رابطه ... داشته باشد، اگرنه شرایط زندگی را برایش سختتر خواهد کرد؛ زندگی با مردی که نه هزینههای زندگی او و بچههایش را میدهد و نه دست از کتک زدنهای هر روزه بر میدارد. گاهوبیگاه نیز مشهد را به مقصد کابل ترک کرده و حتی در خانه برای محافظت از برادر شوهر نیز حضور ندارد. میگوید هر زمانی که بچه ۹ سالهاش در بیمارستان بستری میشده، شوهرش میگفته بچه را در بیمارستان رها کن! اما او مادر است و نمیتوانسته دست از بچهاش بکشد.
مشغول به جمعآوری ضایعات
در نهایت سه سال پیش از این مرد افغان جدا میشود؛ البته به شرط اینکه نه مهریهای بخواهد و نه نفقهای برای هزینههای خودش و بچهها؛ اما فرار کردن از خانهای که برادرشوهر او را هر روز مورد آزار قرار میدهد، مردی که کتک میزند و هزینههای زندگی را نمیدهد، در نهایت آمنه را بعد از خودکشیهای متعدد وادار به طلاق میکند. پدر، خواهران و برادرانش را رها کرده و با زن دیگری ازدواج کرده و هیچ خانهای برای زندگی یک زن با دو بچه دختر و پسر که یکیشان فلجمغزی است، وجود ندارد. با مردی دیگر ازدواج میکند که بعد از مدتی به دلیل پارگی دیسک کمر از کار افتاده میشود؛ او حالا ضایعات جمع میکند تا هزینه خود، شوهر از کارافتاده، دو بچه و یک جنین ۸ ماهه که تا یک ماه دیگر به دنیا میآید را پوشش دهد. اما روزانه بیشتر از ۲۰ تا ۳۰ هزار تومان، پولی دستش را نمیگیرد و کفاف یک وعده غذا را نمیدهد. تحت پوشش کمیته امداد است؛ ماهانه ۷۰۰ هزار تومان در کنار ۱۰ میلیون تومان ودیعه مسکن برای اجاره خانه میپردازد، صاحبخانه گفته باید برای سال جدید ۱۰ میلیون تومان دیگر به ودیعه مسکن و یک میلیون و ۳۰۰ هزار تومان به اجاره ماهانه اضافه شود. از خواهران و برادران هم نمیتواند کمکی بخواهد؛ یکیشان علف جمع میکند و دیگری پنبه. خواهر کوچکتر هم از شوهر معتادش در دوران عقد، طلاق گرفته است. شوهر افغان سابق، اما در این گیرودار او را تهدید کرده که دختر ۱۰ سالهاش را از او میگیرد تا به مردی دیگر فروخته و عروسش کند. حکم جلب مرد را گرفته، اما رفتوآمدهایی میان کابل و مشهد و مشخص نبودن محل اقامتش، خواب شب را از او سلب کرده است.
بیشناسنامهها
دیگری اسمش «زهرا» است. ۵۳ ساله و سال ۵۷ در ۱۰ سالگی با شوهر افغانش ازدواج کرده است. برخلاف خواهرش که او هم با مردی افغان ازدواج کرده، اما رهایش کرده، زهرا زندگی خوبی با شوهرش داشته تا اینکه ۵ سال پیش معتاد شده و بعد از مدتی نیز جان خود را از دست میدهد. اما ۵ دختر او شناسنامه ندارند، چون پدرشان افغانی بوده و به فرزندان دارای مادر ایرانی و پدر افغانی شناسنامه نمیدادند حالا، اما بعد از چند سال وعده شناسنامهدار شدن بچهها به او داده شده است.
اما شرایط خواهرش شبیه او نیست، او هم با مردی افغان ازدواج کرده، اما بعد از دو سال مرد او را برای همیشه رها کرده و به کشور خودش برگشته است. زهرا میگوید تا پیش از اینکه برای همیشه خواهرم را ترک کند به افغانستان میرفته، اما بعد از دو ماه یا سه ماه برمیگشته است. هر چند در آن مدت نیز ریالی پول به زن و بچهاش نمیداده است. در نهایت دو سال پیش مرد افغان، زن و دو بچهاش را رها کرده و برای همیشه از ایران میرود. زهرا، زیره کوهی جمع میکند و روزانه بین ۱۰۰ تا ۱۵۰ تومان درآمد دارد، هرچند که هزینههای ۵ دختر که یکیشان معلول است نیز با آن تامین نمیشود، اما خواهرش به دلیل از کار افتادن پاهایش توان کار کردن ندارد و به سختی روزگار میگذارند. ازدواج موقتی با یک مرد داشته که بعدها آن مرد هم معتاد از آب درآمده و با سرقت تنها وسایل مانده در خانه خواهرش فرار کرده است. زهرا میگوید شبیه خواهرش در شهر محل سکونتش یعنی «نصرآباد» زیاد است. زنان و دخترانی که در سن کم با مردان افغان ازدواج کرده و بعد از مدتی با بچه رها شده و از ایران رفتهاند. بچههای حاصل از این ازدواجها شناسنامه ندارند و مادرانشان هم اغلب توانایی مدیریت زندگی برایشان بسیار سخت است.
دختری که دزدیده شده و به افغانستان رفت
«سرور»، نام زنی است که دختر ۱۰ سالهاش دو سال پیش توسط شوهر افغانش ربوده شده و به افغانستان فرار کرده است. او میگوید، زن دوم آن مرد بوده و دختر دیگرش نیز همراه با دختر «سرور» حالا در افغانستان زندگی میکنند. او از احوالات دختر زن اول مرد افغان که او هم ایرانی بوده، خبر ندارد، اما شنیده که شوهرش دخترش را یک سالی است که شوهر داده، اما شوهرش در یک درگیری کشته شده است و او دیگر از دخترش خبری ندارد. «سرور» بعد از رفتن شوهرش با یک مرد ایرانی ازدواج میکند، اما مرد بعد از مدتی معتاد شده و سرور را به طرز دیوانهوار کتک میزده است؛ در نهایت با دخالت نیروی انتظامی و گروههای مددکاری از شوهرش جدا شده و حالا در یک کارگاه خیاطی میکند. آنطور که گروههای مددکاری از مشهد گزارش میدهند تعداد این زنان بسیار زیاد است؛ اغلبشان در روستاها و شهرستانهای مشهد زندگی کرده و بعد از تولد بچهها، رها شده و تنها ماندهاند. زنها یا مشغول کارهای سیاه هستند یا در ازدواجهای بعدی نیز با مشکلات متعددی روبهرو شدهاند.