ناگفته های فاطمه هاشمی رفسنجانی درباره آخرین چهارشنبه زندگی پدرش
فاطمه هاشمی گفت: خوب به یاد دارم در آخرین چهارشنبه زندگیت، وقتی از شما سوال کردم که چرا هیچگاه از شکنجه هایت برایمان نگفتی؟درد دلت باز شد و شروع به صحبت کردی و چقدر آن گفتارها و که همه حکایت از صبر و پایداریت داشت، در زندگی ام، راهگشا و امیدبخش بود.
با گزارش منیبان، متن دلنوشته فاطمه هاشمی رفسنجانی در هشتمین سالگرد عروج آیت الله هاشمی رفسنجانی به شرح زیر است:
به نام خداوند خورشید و ماه
پدر ای مرا، از تو بنیان عمر
به نام توام، بسته پیمان عمر
من از تابش تو، بلند اخترم
بود خاک پای تو، تاج سرم
بابای عزیزم:
در روزهایی با یاد تو و با چشم گریان و دلی خونین، در تدارک راه اندازی مرکز سرطان بودم و سختی ها و موانعی را که در مسیر رسیدن به این هدف مقدس داشتم، مرور می کردم و اینکه چگونه توانستیم، به رغم مشکلات و موانع ایجاد شده، که خود بهتر از هر کس میدانستی این این راه پر پیچ و خم را همچنان ادامه دهیم، با خود می اندیشیدم: این هم، در واقع، مرهون اعتبار نیکنامی، مجاهدت و دلسوزی های شما، برای ایجاد ایرانی آباد و آزاد بود که پشتوانه حرکت من همراهانم و همراهی مردم خوب ایران شد.
عزیز آسمانیم:
امروز و در این مراسم، جای شما بسیار تا بسیار خالی است. چون یکی از آرزوهای دیرینه ات که همیشه ما را به آن توصیه می کردید، و پیگیر آن بودید به بار نشسته. ولی افسوس و صدافسوس که نیستی تا آن را ببینی و مانند همیشه، به ملت ایران افتخار کنی که چگونه با همت و غیرت انسان های شریف این مرز و بوم، یکی دیگر از آرزوهایت، سرانجام به ثمر نشست. ولی مطمئنم که در بهشت برین، روح مطهر و پاکت، از این موفقیت و ادامه اقدامات برای بهرهبرداری خشنود و شادمان است و خنده های حاکی از رضایتت در پیش دیدگانم در حرکت است اما برای من از روزهای سخت زندگیم است.
بابا جان:
با اینکه می دانم روح مطهرت خوشحال از راه اندازی این مرکز است ولی یقین دارم که از اوضاع نابسامان کنونی کشور که دغدغه همیشگی ات بود غمگین و دل خون هستی.
خوب به یاد دارم در آخرین چهارشنبه زندگیت، وقتی از شما سوال کردم که چرا هیچگاه از شکنجه هایت برایمان نگفتی؟درد دلت باز شد و شروع به صحبت کردی و چقدر آن گفتارها و که همه حکایت از صبر و پایداریت داشت، در زندگی ام، راهگشا و امیدبخش بود. امیدی که به من، توان مضاعف و دوبارهای بخشید. باز به یاد دارم مامان به تو گفت: آیا نتیجه این همه مبارزه، شکنجه و تبعید و زجری که من و بچه هایت کشیدند برای این بود که به اینجا برسیم و مردم در تنگنا و فشار قرار گیرند؟ این اسلامی بود که میخواستی؟ تو برای مردم مبارزه کردی ولی چه فایده؟ در آن لحظه، وقتی نگاهم به نگاهت گره خورد، با اندوهی خاص که باز هم امید در چشمانت برق میزد گفتی: متاسفانه در این کشور، نمی گذارند به راحتی کارهای بزرگ را انجام داد. در حالی که از نعمت های خدادادی بهره مند هستیم ولی من هنوز امید دارم. ما با همان امیدی که در دل من و همکارانم کاشتی و گفتی وقتی مردم آگاه شوند دیگر نگران آینده کشور نیستم، راهت را ادامه دادیم و توانستیم در انتخابی دیگر، با همت و حمایت مردم، در روند سیاست خالص سازی، تغییر ایجاد کنیم، اما افسوس که چه سود؟ شاهدیم که خناسان تمامیت خواه، باز نمی گذارند دولت برخاسته از رای مردم، به اهدافی که در انتخابات مطرح کردند و مردم، به آن تفکر رای دادند برسند. متاسفم که بگویم، شرایط مردم و کشورم ، هم در داخل و هم در خارج، به ویژه در منطقه، روز به روز، نا به سامان تر و سخت تر می شود. چون مردم نجیب و وفادار کشورم که زمانی با یک اشاره مسئولان، ایثارگرانه در صحنه های مختلف برای حل مشکلات حاضر می شدند، دیگر اعتماد خود را به حاکمیت و مسئولان از دست داده اند.
باید اضافه کنم که درجهان اسلام نیز، شرایط از این هم بدتر و بغرنج تر، است. چون به رغم سالها سر دادن شعارهای دهن پر کن و بی محتوی، نه تنها در منطقه الگو و منشاء اثر نشدیم، بلکه، در بدترین شرایط و وضعیت نابسامان سیاسی، قرار گرفته ایم. تاکنون هزاران نفر از مردم بیگناه و بی پناه، اعم از زن و مرد و کودک و جوان، در غزه و لبنان به خاک و خون کشیده شدهاند، میلیونها نفر آواره شده و خانه ها و اماکن کسب و کار و زیربناهایشان، با خاک یکسان شده است. و جمهوری اسلامی پر مدعا به انزوای کامل کشیده شده و آینده مبهم و نامعلومی را در پیش رو دارد و میلیارد ها دلاری که هزینه گردیده بر باد رفته است و باز به یاد دارم که این شرایط را پیشبینی می کردی ولی گوش شنوایی نبود.
ولی بابای نازنینم:
با تاسی از روحیه همیشه امیدوار و پر نشاطت، با تکیه بر خرد جمعی و مردم خوب کشورم و همانگونه که خودت به ما آموختی، باید بگویم : «تا زنده هستم، امید دارم و برای تحقق آرزوهای بزرگت برای کشور، تلاش خواهیم کرد.