ازدواج دختر زیبا با یک اعدامی

متاسفانه همه خیال می‌کنند در زندان زندگی وجود ندارد اما اینطور نیست. آدم‌ها در زندان هم که باشند احساسات دارند و امید به زندگی در آنها وجود دارد. حتی کسی که می‌داند فردا قرار است اعدام شود.

ازدواج دختر زیبا با یک اعدامی

به گزارش منیبان؛ هنوز چند ساعت نشده که پرستو از کنار سفره عقدش بلند شده. در کنار میلاد پسری که هشت سال است به اتهام قتل خواهرزاده‌اش در زندان است. خودش می‌گوید که اسمم پرستو نیست اما شما بنویسید پرستو. پدر پرستو پیمانکار است و مادرش پرستار بیمارستان. خودش هم فوق لیسانس تربیت‌بدنی دارد و در باشگاه ورزشی‌اش مشغول به کار. می‌گوید بعد از آشنایی با میلاد روزهای زیادی به فکر فرو می‌رفتم و درباره اینکه با او ازدواج کنم یا نه با خودم کلنجار می‌رفتم. اما وقتی امید به زندگی میلاد را در هر یک از صحبت‌های تلفنی مان می‌دیدم انگیزه‌ام برای ازدواج با او بیشتر می‌شد.

پرستو دیروز در مراسم عقدش برای دومین‌بار میلاد را دید و مثل تمام آن هشت ماه عزمش را برای نجات او از زندان و زندگی در کنار او جزم کرد. صدای پرستو از پشت تلفن هنوز می‌لرزد و هیجان چند ساعت پیش را با خود دارد. گاهی با صدای بلند قهقهه می‌زند و گاهی آرام و ساکت صحبت می‌کند. پرستو خوشحال است و همین برایش بس که دیگر میلاد در روزهای سه‌شنبه به اعدام فکر نمی‌کند و آرزوی بخشش دارد.

‌ حالا که چندساعت از مراسم عقدت با میلاد می‌گذرد چه احساسی داری؟

با اینکه پدر و مادرم زیاد به این ازدواج راضی نبودند و حتی به مراسم هم نیامدند اما من از ته دلم خوشحالم. در تمام مدتی که عاقد خطبه عقد را می‌خواند میلاد به من خیره شده بود و تماشایم می‌کرد. قبل و بعد از آن هم به من خیره شده بود. می‌گفت می‌خواهم تو را ببینم، می‌خواهم این لحظه‌ها را تا جایی که می‌توانم در ذهنم ثبت کنم. من آنقدر استرس داشتم که نفسم بیرون نمی‌آمد. وقتی بله را گفتم تمام بدنم می‌لرزید. روی پاهایم بند نبودم. با تپش‌های قلبم تمام بدنم تکان می‌خورد. نگاه‌های پر از شک و تردید آدم‌ها را می‌دیدم و بعد میلاد را تماشا می‌کردم. چشم‌هایش آرامم می‌کرد. من هیچ توقعی از میلاد برای زندگی‌ام ندارم و به خاطر همین می‌دانم که خوشبخت می‌شویم.

‌ گویا مراسم عقد شما در دومین ملاقات‌تان برگزار شد. آشنایی شما و میلاد از کجا شروع شد؟

همه‌چیز از هفت ماه پیش شروع شد. دفعه قبل فقط یک ربع از پشت شیشه‌های زندان با هم صحبت کردیم و من در همان یک گفت‌وگوی کوتاه عاشقش شدم. برادرم با میلاد هم‌سلولی بودند. او هم درباره میلاد به من گفت جوانی هست که هیچ ملاقاتی در زندان ندارد و همیشه سه‌شنبه‌ها منتظر است تا اسمش را صدا بزنند و به او بگویند که فردا قرار است اعدامش کنند. وقتی برادرم اینها را گفت تصمیمم را گرفتم که میلاد را از این وضعیت بیرون بیاورم. بعد از آن روز صحبت‌های تلفنی من و میلاد شروع شد. ما روزی چند ساعت با هم صحبت می‌کردیم. در این ساعت‌ها من هر لحظه بیشتر به او علاقه‌مند می‌شدم تا اینکه یک روز به او گفتم که این صحبت‌های تلفنی نمی‌تواند جوابگوی محبت ما به هم باشد. به او پیشنهاد ازدواج دادم و او خیلی زود قبول کرد.

‌ مقدمات مراسم‌تان را خودت به تنهایی انجام دادی؟

از آنجایی که خانواده‌ام زیاد موافق ازدواجم با میلاد نبودند کسی برای خرید همراهم نیامد. من و مادر میلاد دو نفری با هم مقدمات مراسم را انجام دادیم. از دیروز صبح که از خواب بیدار شدم تا الان هنوز چشم‌هایم را روی هم نگذاشته‌ام. صبح زود به دادسرای جنایی رفتم و از قاضی شهریاری مجوز ورود به زندان را برای برگزاری مراسم عقدمان گرفتم و بعد از آن به خانه آمدم و همراه با مادر میلاد برای خرید حلقه‌هایمان به بازار رفتیم. بعد هم برای خرید پارچه سفید چادری رفتیم.

‌ برخورد مردم در مقابل شنیدن خبر ازدواجت با یک متهم محکوم به اعدام چه بود؟

متاسفانه همه خیال می‌کنند در زندان زندگی وجود ندارد اما اینطور نیست. آدم‌ها در زندان هم که باشند احساسات دارند و امید به زندگی در آنها وجود دارد. حتی آن کسی که می‌داند فردا قرار است اعدام شود با امید به بخشش شب را می‌گذراند. پدر خودم هنوز که هنوز است از این ازدواج راضی نیست و نمی‌تواند آن را بپذیرد. روزهای اول حتی حرف میلاد را هم در خانه نمی‌توانستم بزنم اما آنقدر به او اصرار کردم تا بالاخره قبول کرد. اما حالا که مراسم‌مان برگزار شده باز هم خوشحال نیست.

‌ ماجرای قتلی که میلاد مرتکب آن شد چه بود؟

ظهر یکی از روزهای سال ٨٨ میلاد با صدای داد و فریاد برادر و خواهرزاده‌اش که به خاطر یک جفت کفش کتانی با هم درگیر شده بودند از خواب بیدار شد. میلاد به قصد جدا کردن آنها از هم وارد دعوا می‌شود که خواهرزاده‌اش با چاقو ضربه‌ای به او می‌زند. میلاد هم چاقو را از دستش می‌گیرد و یک ضربه به او می‌زند. همین ضربه باعث قتل خواهرزاده‌اش می‌شود.

‌ آیا تا به حال با خواهر میلاد تماس گرفته‌ای تا از او حلالیت بخواهی؟

من یک‌بار با خواهر میلاد تماس گرفتم و به او گفتم می‌دانم چه درد و رنجی می‌کشد اما التماسش کردم که میلاد را حلال کند. یکی از برادرهای میلاد در این هشت سال حتی یک‌بار هم برای دیدن برادرش نرفته بود. آنها چند ماه پیش ادعای دیه ٥٠٠ میلیونی داشتند اما حالا که میلاد ازدواج کرده در مقابل ٢٠٠ میلیون حاضرند از قصاص میلاد صرف نظر کنند.

‌ به جور کردن این ٢٠٠ میلیون فکر کرده‌ای؟

کار سختی است. اما من همه تلاشم را می‌کنم که این مبلغ را جور کنم و میلاد را از زندان آزاد کنم.

‌ زندان بعد از مراسم اجازه ملاقات خصوصی را به شما داد یا نه؟

نه، زندان این اجازه را به ما نداد. من هم نمی‌خواستم. حتی اگر بخواهند به ما برای دیدارهای خصوصی اجازه بدهند من قبول نمی‌کنم. به همین تماس‌های تلفنی راضی هستم.

‌ در مواقع دلتنگی چه می‌کنی؟

ماشین را برمی‌دارم و می‌روم جلوی زندان. ساعت‌ها می‌نشینم و تماشا می‌کنم تا بالاخره یک روزی این در باز و میلاد آزاد شود.


ت ت
کدخبر: 59247 تاریخ انتشار
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    در رسانه های دیگر بخوانید
    ارسال نظر

    پربیننده‌ترین
    اخبار روز سایر رسانه ها