به بهانه شکست قهرمانان کشتی ایران در بلگراد؛ بیچاره اسفندیار!
این بار نوبت تیلور بود که فریاد بزند، فریاد او و سکوت پهلوان ما، یادآور ترانه ای آشناست؛ توی قاب خیس این پنجرهها، عکسی از جمعهی غمگین میبینم... جمعه ای که خبر پشت خبر، بد بود و بدتر، فقط صدای زخمی فرهاد را کم داشت؛ عمر جمعه به هزار سال می رسه، جمعه ها غم دیگه بیداد می کنه...
به گزارش منیبان؛ این آخرین جمعه تابستان، از آن جمعه هایی بود که عمرشان به هزار سال می رسد. از آن جمعه ها که برای همیشه ناتمام باقی می مانند. از آن که زخمش کهنه می شود اما فراموشی نمی گیرد. که ردش روی تقدیر میلیون، میلیون آدم خط می اندازد. بغض کرده و غمناک چشم به قاب تلویزیون دوخته ای تا پهلوان شهر، دلتنگی غروب این جمعه نفرینی را چاره کند. تا با گذر از رقیب «هزار فن» مرهمی بر زخم های تو، زخم های مردمت، زخم های خاک بلاخیز و خسته ات بگذارد. دلت را بمیرم دلاور. خستگی هایت را بمیرم پهلوان. چه شبی را خواهی گذراند در بلاد غریب. چه شبی را خواهد گذراند مادرت. چه شبی را خواهد گذراند لپو صحرا. چه شبی را خواهد گذراند ایران.مشکل نه ناجوانمردی رقیب است، نه ناداوری... مرد چشم آبی، آماده و قابل احترام است. در شایستگی و احاطه بر فنون، از پهلوان شرم روی ما چیزی کم ندارد. آمده تا طلای از دست رفته را باز پس بگیرد. طلبکار و سختکوش. با انگیزه و مطمئن. این را می شود از نگاهش خواند. حسن ما هم یک سال ریاضت کشیده. یک سال «خور و خواب و خشم و شهوت» را بر خود حرام کرده تا مردمانش را شاد کند. تا برای آنی، لحظه ای و ساعتی از تقدیر جدا شوند و سر به آسمان بسایند. اما انگار این روزها نمی شود که نمی شود.
کشتی آغاز شده و رقیب آشکارا برتری دارد. حسن هرچه می رود، مغموم و دست خالی باز می گردد. معلوم است که نسخه پهلوان ما را از مدتها قبل پیچیده اند. آن ها راز « چشم اسفندیار» را می دانند. این را می شود از نگاه مصمم تیلور خواند. این را می شود از سیمای آرام مربی اش دانست.خوش مان بیاید یا نیاید، سال هاست سیمرغ دانش و دانستگی را لگام زده، به خدمت گرفته اند. در بحران ها پرش را آتش می زنند و به رهنمون هایش باور دارند. بی کم و کاست. بی اما و اگر. همین است که کار را به کاردان سپرده و از آخرین رفیق بازی شان در امورات تخصصی، سالها گذشته است. دوست داشته باشیم یا نه، کامیابی تیلور؛ پاداش یک کار گروهی طاقت فرساست. آدم هایی عالِم و فن سالار که با تکیه بر دانش های مختلف «جادوگر چشم آبی» را تجهیز کرده اند. درست در همان روزهایی که ما برای «دو ریال» بودجه به سر و کله هم می زدیم، با مبتذل ترین شیوه، ایمان و اعتقادمان را به رخ یکدیگر می کشیدیم و با نمایش فروتنی، منیت هایمان را فریاد می زدیم.
برخی از ما هنوز باور نکرده ایم که لطف آفریدگار عالم، شامل همه جهانیان است. هنوز باور نداریم توکل و توسل در هر آیینی به شیوه ای وجود دارد و خالق یکتا صدای همه مخلوقات را می شنود. همه پدرها و مادرها دعا می کنند، دخیل می بندند و نذر می کند. ایمان به قدرت یاری کننده بی همتا در میان هر ملتی با هر پیشینه ای به شکلی معنا شده و باعث انگیزه دوچندان مردمانش می شود. عارف و عامی هم ندارد. هرکس با تعریفی و با توصیفی از این اعتقاد متنعم می شود. البته که بسیار هم خوب و اطمینان بخش است؛ فقط اگر جای کوشش و تلاش و اتکا به دانش روز را نگیرد. همان «از تو حرکت، از خدا برکت» قدیمی هاست. همان « لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعی» قرآن است. بنابراین هر کس ایمان راسخ تری دارد، لا محاله باید به کار، تلاش و شایسته سالاری و به گزینی پایبندتر باشد. در عمل و نه در سخن و سخنرانی. اگر همه چیز در جای خود و درست تعریف شود، اگر به دانش روز دهن کجی نشود و کسی خود را «دانای کل» نپندارد؛ خواهید دید حسن آچمز نمی شود، سرلک خودش را گم نمی کند، دست و دل نخودی نمی لرزد و زارع بی گدار به آب نخواهد زد!