شوکه شدن زن 65 ساله از داشتن هووی 30 ساله!
چند سال بود که تقریبا همسرم را از نظر عاطفی رها کرده و سرگرم امور روزمره خودم بودم. بیشتر اوقاتم را در مهمانی ها و مسافرت ها می گذراندم یا در منزل پسرم با نوه هایم بازی می کردم. هیچ گاه به خاطرم نمی رسید که همسرم نیز به وجود من در خانه نیاز دارد.
به گزارش منیبان؛ زن 65 ساله با بیان این که تازه متوجه شده ام از چهار سال قبل یک هووی جوان دارم، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سناباد مشهد گفت: 17 سالم بود که با «احمد» ازدواج کردم. او که 11 سال از من بزرگ تر بود چند ماه بعد از آغاز زندگی مشترک در یکی از بانک های مشهد استخدام شد و خیلی زود پله های ترقی را طی کرد.
آن زمان با تسهیلاتی که از بانک می گرفتیم، صاحب خانه و ویلا شدیم و اوضاع مالی مان روز به روز بهتر می شد به طوری که هر نوع امکانات رفاهی را برای فرزندانمان فراهم می کردیم و مدام به تفریح و مسافرت می رفتیم.
این روزهای خوب سال ها ادامه داشت تا این که مدتی قبل متوجه تغییر رفتارهای همسر 76 ساله ام شدم. با آن که از حدود 30 سال قبل هیچ گاه پیاده روی های عصرانه ما تعطیل نشده بود اما حالا دیگر احمد تمایل زیادی به پیاده روی با من نداشت.
او حتی دو روز پایانی هفته را به تنهایی در باغ ویلا به سر می برد و رغبتی به همراهی من نداشت. من هم گرفتار شیرین زبانی نوه هایم بودم یا بیشتر اوقات را با فرزندانم به مسافرت و مهمانی می رفتم به طوری که همسرم را از یاد برده بودم و از نظر عاطفی توجهی به او نمی کردم.
به همین دلیل احمد نیز درگیر امور روزمره خودش بود تا این که یک شب وقتی به داخل اتاقم رفتم که در طبقه دوبلکس منزل بود، ناگهان به خاطر آوردم که داروهایم را مصرف نکرده ام. هنوز نیمی از پله ها را بازنگشته بودم که صدای همسرم را از طبقه پایین شنیدم.
او چنان جملات عاشقانه ای را بر زبان جاری می کرد که ناخودآگاه در جایم میخکوب شدم و از سر کنجکاوی به حرف هایش گوش دادم. ابتدا تصور کردم با یکی از نوه هایم صحبت می کند اما لحظاتی بعد از شدت تعجب چشمانم گرد شد چرا که از آن سوی خط صدای زنی جوان به گوش می رسید. آن شب به آرامی به اتاقم بازگشتم اما تا صبح خوابم نبرد.
افکار و خیالات گوناگون آزارم می داد. باورم نمی شد همسرم در این سن و سال به من خیانت کند. این بود که با کرایه یک تاکسی تلفنی و به طور مخفیانه او را تعقیب می کردم. حتی چندین بار سرزده به باغ ویلایمان در منطقه طرقبه هم رفتم ولی هیچ چیز مشکوکی ندیدم. آرام آرام از این که به همسرم مشکوک شده بودم از خودم خجالت می کشیدم تا این که یک روز وقتی با یکی از همسایگان مشغول گفت وگو بودم در فاصله دوری خودروی شاسی بلند همسرم را دیدم که زنی جوان نیز درون آن نشسته بود.
همسرم که مرا نمی دید خودرو را متوقف کرد و آن زن با سر و وضعی شیک و آرایش کرده از خودرو پیاده شد تا پشت فرمان بنشیند و با خودروی همسرم برود. دیگر نتوانستم این صحنه را تحمل کنم و به طرف اتومبیل دویدم.
احمد با دیدن من آن زن جوان را فراری داد اما من هم با پای پیاده به دنبال او دویدم. حدود 20 دقیقه نفس زنان در کوچه و خیابان های منطقه خیام شمالی آن زن را تعقیب کردم ولی او چابک تر از من بود و خیلی زود از من فاصله گرفت و من به ناچار به خانه بازگشتم.
همسرم در منزل نشسته بود و تلویزیون تماشا می کرد انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. فریاد زنان به مشاجره با او پرداختم و با پسر بزرگم تماس گرفتم و ماجرا را برایش بازگو کردم.
پسرم نیز سراسیمه خودش را به خانه رساند و پدرش را تهدید کرد به طوری که همسرم نتوانست بی حرمتی پسرش را تحمل کند و او را از منزل بیرون انداخت. در این هنگام بود که احمد برای اولین بار مقابلم ایستاد و گفت: «تو به مهمانی ها و مسافرت هایت برس! آن زن 30 ساله همسر من است و دختر سه ساله ای نیز دارم! » با شنیدن این جملات گویی سقف منزل دور سرم می چرخید. اشک ریزان به اتاقم رفتم و به چند سال گذشته فکر کردم که همسرم را تنها گذاشته بودم و هیچ گاه به ذهنم خطور نمی کرد او در این سن و سال دچار لغزش شود و ...